لاف مستی
یارب چرا چنین اند درخویش وخود پرستی با نام نیک درویش ارند هر چه پستی
از چیست وقت خود را در لهو می کشانند خوابیده اند و بگذشت این نیمروز هستی
شیخ من ار خمی خورد هرگز د می نیاورد بگذار می نخورده آرند لاف مستی
بنگر چه زود باور در ساحل آرمیدند بر گو کرانه اش نیست دریای می پرستی
حافظ نگفت آیا تلبیس و حیله دد را مسلم نکرده هرگز از چیست دیده بستی
از باده جهالت پیمانه نوش تا چند از خوشتن بر آی و پا نه به فرق هستی
بازدید دیروز: 2
کل بازدید :9213